چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

او قرن ها به دامِ خود است و دَمِ سکون...

دنباله ام نَفَس است و حکایَتِ درون

دنباله ات دو سه چشم است و غوطه ها به خون

هر حرفِ من به نوازش تو را نگاه کرد

هر گفته ات به نکوهِش شکست و واژگون

من بی هوا به هوای تو بال ها زدم

تو بی صدا، لَبِ خنجر، چه بی چرا و چون

من یک سوال دارم، اگر پاسخی دهی!

دنیا چگونه است در آن دیده ی جنون؟!

"من خنده ام، به تمامِ وجودِ هرچه هست!

ارزش ندارد این همه اعمالِ بی ستون!!"

پاسخ، قلم کشید و تراشید و نور داد:

او قرن ها به دامِ خود است و دَمِ سکون...


از: احمدرضا زارعی

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ب.ظ http://www.sersem.blogfa.com

سلامی از مهر و ادب جناب زارعی گرامی

دوباره سروده زیبا خواندم
سپاس از اشتراک این حس زیبا
مدتی نبودم و نتونستم سر بزنم و قلم زیبایت را مرور نمایم
موفق باشید

سلام دوست خوبم.

ممنون از همراهی شما و لطفی که دارین.

شاد باشین و سلامت...

نگاه نو جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:13 ب.ظ

احسنت.....عالی بود دوست خوبم....
ایامتان به نیکی

سلام بر شما دوست مهربان.

ممنونم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد