چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...
چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

قرنطینه...

غرق باید شد درونِ چشمِ او

این قرنطینه چه شیرین می شود!

هر چه میخواهم لبانَش گفته اند

قصه ی این عاشقی، دین می شود!

من که گُم بودم، مرا او چید و، سبز

مانده ام، تا آخرت این می شود!

بوی آغوشَش شفایم می دهد

خوانده ام؛ آن چهره یاسین می شود!

همسفر، با تو امید است و نشاط

با تو دنیا شاد و رنگین می شود...


احمدرضا زارعی

گلی تازه

تو  رویِ گُلی تازه، با بویِ بهارانی

من عاشقِ دیوانه، می رقصم و می خوانم

تو چشمِ خماری شو، با چشمکی از حس ها

تا گُل بدهم با تو، باش ای دل و می مانم

چَه چَه شده ام تا تو، لبخندِ خدا باشی

از حالِ منِ عاشق، می دانی و می دانم

رنگ است که می بارَد، از پا بروم تا سر

من یا که تو ام اکنون؟! رفتست سر و جانم

تنها شده ام با تو، باشد که چنین باشد

تا اوجِ ابد شعرَت، ثبت است به دیوانم...


از: احمدرضا زارعی

سر می روم از حوصله ی درد


سر می روم از حوصله ی درد؛ که باید
تا بالِ دل از قفلِ تَنَم، پَر بِگشایَد
این تجربه با عمر، به پیری سپری شد
در صبر شکست این تن و در "باید" و "شاید"!
"شاید که چنین باشد و، شاید که چنان شد"!
تا کِی بنشینم که غَم از قصه برآیَد؟!
من رد شدم از داد؛ به فریاد رسیدم
جز ناله ی بیداد، قلم هم نَسُرایَد
سر می روم از حوصله ی زخم؛ که با تو
این راه که رفتیم، به سویی ننمایَد

از: احمدرضا زارعی

و گاهِ شعرِ تر آمد؛ بدان بهانه تویی


و گاهِ شعرِ تر آمد؛ بدان بهانه تویی

درونِ آینه ی لحظه، جاودانه تویی

نمی شود که جدا باشم؛ این پیامِ من است

خطابِ سینه ی سُرخم، در این کرانه تویی

تپنده باشد و، تا پای رفتنم باقیست

دونده باشم و فریادِ عاشقانه، تویی

تویی که معنیِ بودن به دستِ من دادی

چه باکَم از شَبِ ماتم، که نورِ خانه تویی

به نازِ بوی تو، آرامشم سپیدِ سپید

بخوان! که صوتِ سلامَت، از این خزانه تویی


از: احمدرضا زارعی

بیدار باش ای درد! ما گرمیم و بی باکیم

تصویر ظلم است و ستم، بر خاکِ کاشانه
بُردند؛ آن نامردمان؛ آرامشِ خانه
در کشوری که خاکِ آن، تاراجِ بازار است
آیا حقوقِ مردمانَش نیست افسانه؟!
معنای محرومیم و در عمقی گرفتاریم
ما بارها غارت شدیم از گُرگِ بیگانه
اما صدای درد را فریاد خواهد بود
از پایه، تا ویران کند، بنیانِ بتخانه
بیدار باش ای درد! ما گرمیم و بی باکیم
پنهان نمی جنگیم؛ ما: مُشتیم و مردانه
از: احمدرضا زارعی


آهنگ Peaceful and Slow - گیتار، با تکنوازی و اجرای احمدرضا زارعی

 سلام دوستان.


یک کار قدیمی با گیتار هست، که تقدیم دوستان میکنم. این کار، به دو قسمت انگلیسی و فارسی تقسیم میشه. بخش انگلیسیش رو یکی از دوستان قدیمی سرودن، و بخش فارسیش هم از نوشته های خودم هست. 


آهنگ سازی، تنظیم و اجرای قطعه (گیتار و صدا) از خودم هست. امیدوارم مورد توجه دوستان قرار بگیره.


دانلود آهنگ Peaceful and Slow

مقصود همان است؛ بیا، چشم به راهم

بارانِ بهاری شده ای بَر سَرِ راهم

دزدانه به سوی تو کشیدست نگاهم

دزدانگیِ خیره ی چشمانِ تو بر من

سنگین شد و لرزید و پرید از دلَم، آهَم

تیری که زد آن اخمِ تو بر عمقِ وجود است

روشن کن از آن خنده شب و روزِ سیاهَم

یک چرخ بزن؛ تا همه مبهوت بمانند

جز رقصِ تو در پرده ی امروز نخواهم

شورِ دلِ من، در پِیِ شیرینِ لبان است

مقصود همان است؛ بیا، چشم به راهم


از: احمدرضا زارعی

من بارها به نامِ تو دفتر گشوده ام

من بارها به نامِ تو دفتر گشوده ام
از سایه ها امیدِ تو را، من ربوده ام
در تنگنایِ هر نفسی؛ در سکوتِ ترس
من لحظه ای به غفلَتِ از ما نبوده ام
حق است تا که پای تو همپای من شود
چون عاشقانه این غزلم را سروده ام
هر واژه را به عشقِ تو تطهیر می کنم
آیا بجُز تو را، به محبَّت، ستوده ام؟
یارا! کنارِ قامَتِ خمگونِ من بیا
آرامِ من تویی؛ که "من" از تن زدوده ام

از: احمدرضا زارعی

هر سو که رو به آینه شد، نقشِ رویِ توست

هر سو که رو به آینه شد، نقشِ رویِ توست
در خاطرِ نفس، دَم و هر لحظه بوی توست
وقتی نگاه می کنم از بُعدِ دیگری
تنها نشانِ راهِ غمم، رَدِّ کویِ توست
ای راهِ بیش و کَم! به تعادل نمی رسی؟
این قصه ی دلم، به درازای موی توست
هر چشمِ من به عمقِ سکوتی شکست و هست
در حیرت از نگاهِ تو، در گفت و گوی توست
سویی بجز سلامِ لبانَت، حرامِ محض
بر بالِ بادِ صبح و شبم، بوسه سویِ توست

از: احمدرضا زارعی