چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...
چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

شعری که با رقصِ تو هم آغوش باشد

"گلهای شالش رنگ شالی های گیلان" *
آن غنچه ی لبهای او، شیرین و خندان
مثلِ دو چشمَش را ندیدم هیچ جایی
جایی در این دل هست خالی از غَمِ آن
یک لحظه از اخمَش برایم هست سالی
جان میدهم در لحظه های دوری از جان
مخفی نکن نورِ نگاهَت را که دنیاست
خاموش، اگر بستی طلوعِ صبحَش آسان
آسان برای توست، من را هم نظر کن
بازآ، کمی همراه شو، این است احسان
شعری که با رقصِ تو هم آغوش باشد
کافیست؛ دنیا می شود مست و غزلخوان

از: احمدرضا زارعی

* مصرع مطلع از محمد میر سلیمانی بافقی

غمی نیست!

تیری کشیده شد،

به چپ.


خُشکید،

دستی که در آن حوالی بود.


غمی نیست!


چه نیاز است، 

که پاسخِ "چرا" را مزه مزه کرد!

انتهایش، 

ایستادن است...


در سینه ی دردها نشستم، دیروز

دنباله ی آن سوال، این شد، امروز

یک لحظه توقف است، یا سکته ی محض!

تیری که به عمقِ ریشه چسبیده هنوز؟ 

تصویر، یکی پَس از یکی آمد و رفت

این قصّه ی من عجب پُر است از تب و سوز

غَم را به تلافی از همه، سیر شدم

باشد که به پایان برسد طاقَتِ روز

با خنده ی آرزو به شوق آمده ام

آسوده بخواب؛ قلبِ من شد پیروز


از: احمدرضا زارعی


گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو


از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده ام

خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو


میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام

دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو


مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان

رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو


از: طاهره قره العین

در: حال و هوای کوی دوست

اگر تو باشی
همه‌ی فصل‌ها
اردیبهشت بود
روزم با یک نفس شب می‌شد
شبم با یک آه به صبح می‌رسید
مدام نگاهت می‌کردم
که توی چشم‌هام میخکوبت کنم
در همه‌ی عکس‌ها خندیده‌ام
در همه‌ی خواب‌ها خندیده‌ام
در همه‌ی اشک‌ها خندیده‌ام
نارنجی!
اگر تو باشی
آخرین بوسه‌ام
طعم اولین نگاهت داشت
صدای تو
پایکوبی مستان
سنگفرش خیابان را می‌شکافت
ته دلم می‌لرزید
اگر تو باشی
به موهات می‌گویم
مرغزار گریان را
در چشم‌های من بنوازد
اگر تو باشی

خدا از سردرگمی خلاص می‌شود.


از: ناشناس

در : یاد عاشقانه

آموخته ها

سلام بر همه ی دوستان و همراهان عزیز.


در نظر دارم تا سایت ها و منابع اینترنتی مفیدی را که در طول مدت مطالعاتم در مسیر شعر، با آن روبرو شده ام را در شاخه ای در وبلاگ معرفی کنم، امیدوارم برای علاقه مندان به این عرصه مفید واقع شود.


برای اولین منبع، سایت "پایگاه اطلاعات علمی" از جهاد دانشگاهی را معرفی می کنم. در این سایت، در زیرشاخه ی علوم انسانی، نشریات دانشگاهی بسیاری وجود دارد، که بسیار مفید هستند. 


پایگاه اطلاعات علمی - جهاد دانشگاهی - زیرشاخه علوم انسانی

تلاش نکن...

بیرون می دوم
از سینه ی ندامت.

آغوشم با زانوها قهر است،
تلاش نکن...


از: احمدرضا زارعی

تلخ

تلخ،
زبانم را گزید...

دروغ؟
نه،
راست برو،
توی دل بن بست...

از: احمدرضا زارعی

ناز کن نازنین، که شیرین است

دل که در دامِ خنده ای افتاد؛ داد خود را به دستِ گردشِ باد

باد برُد این وجودِ بی ثمرم؛ ز سَرِ هر مَنیَّتی از یاد

یاد باد آنکه من به خود بودم؛ دور می شد تن از وجودِ نگار

چشم تا با دو چشمَش آمد و ما؛ جمع بستیم و دل به حادثه داد

گَرد در گِردِ قامَتش آمد؛ بارشی از زلالِ دیده ی یار

ریخت بر من که گل پدید آمد؛ سبزه در هر سخن به شهد افتاد

رُشد کرد از درونِ من به برون؛ جلوه هایی که داده بود از خون

قُوّه ی فعل را ثمر بخشید؛ پُخت در هُرمِ لَمسِ آن استاد

لطف ها کرده ای و باز دهی؛ از دَرِ معرفت به من روزی

رو مچرخان که تابشیست به دل؛ با تمامِ تو می شوم آباد

بسته ام جان به یک نگاهِ تو تا؛ دست گیرم شوی به وقتِ نیاز

ناز کن نازنین، که شیرین است؛ بر دو پای تو می شوم آزاد

 

از: احمدرضا زارعی

 

دکلمه ی شعر

کندم تمامِ ریشه ی خود را از اول

"وقتی زمان را نصفِ شب دیوانه کردم" *

این خانه را از بی کسی ویرانه کردم

گفتم که این جا جایِ من دیگر نباشد

قصدی به قُربَت بر دَرِ آن خانه کردم

کندم تمامِ ریشه ی خود را از اول

تا آشیانِ دوست را کاشانه کردم

باید که دل راهی به نابودی سپارَد

اینگونه خود را در دلِ افسانه کردم

پیمانه ام لبریز شد، ساقی کجایی؟

هرچه زمین است و زمان پیمانه کردم

اما هنوز از سوزِ چشمانَش خُمارَم

با غیر از او، این چشم را، بیگانه کردم

میدانم، آخر میرسد آغازِ دیگر

در پیله ای، امّیدِ جان، پروانه کردم

 

از: احمدرضا زارعی

 

*مصرع مطلع از:  محمد میر سلیمانی بافقی(باران)

من و دردِ جدایی، تو و بالِ رهایی

من و دردِ جدایی، تو و بالِ رهایی

زبان حِق حِقِ گُنگ است، ندانَم که کجایی

در آن لحظه ی آخر، تکانیست به دستت

تکاندست وجودم؛ خدا، حافظِ مایی؟

خوشا حالِ تو ای دوست، که دور از نَمِ چَشمی

بُریدی و پَریدی، از این درد سَوایی

بدا حالِ من ای یار، که دنیاست به دوشم

کِشَم پای به امید، که روزی تو بیایی

خدا حافظَت ای نور، اگر رفت به شب ها

نویدی به طلوع است، که در خانه در آیی


از: احمدرضا زارعی