چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...
چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

"نرم نرمک میرسد فصلِ بهار"

شعر، نو؛ اندیشه، تازه؛ دل، امید

ذکر، نام؛ از باغِ اشعارِ تو چید

حِس، شمیمی از گل و سوسن به باد

سال با حالی گره خورد و رسید

چشم، سویِ تو به امید، انتظار

هرچه غم بود از فراغت ناپدید

بر سَرِ واژه قلم چرخید و شد

نقشی از اندامِ باران هم پدید

"نرم نرمک میرسد فصلِ بهار"

سرخوش از نامِ تو آمد باز عید


از: احمدرضا زارعی


ایستگاه

ایستاده.

 

برفِ زمستان

ریخته،

بر خیابان.

 

ایستگاهیست

که من و تو

در انتظاریم.

 

صدایم را نمیشنوی.

هیچ نمیخواهم

جز یک "هااا" بر شیشه

که تو آن سویش ایستاده ای

و انگشتی

که کِشَم

نقشی از قلب و

تیری،

که گویَمَت

در خود خواندی مرا

به اسیری.

 

به نگاهی

بوسه ای بر هوا

به سویِ تو...



از: احمدرضا زارعی

از خواب، پریدم...

از خواب

پریدم!

جایِ گرمش

خالی بود،

دویدم

تا شاید توانم تا بینَمَش

در دَمِ آخرِ رفتن.

نبود!

حلقه زد

چشمم اندر اشک و

گریستم.

نالان بودم که

دستی بر شانه ام زد

"عزیزم، هستم

و تو را، دیدم..."


از: احمدرضا زارعی

مست در میکده، رخ در رخِ آن یار شدم

مست در میکده، رخ در رخِ آن یار شدم

باده در دست، طلب بر دَرِ خمّار شدم

گفتمش تا که به لب تا به لبَش نور رسان

مِی به ساغر، کمَر و دست، شکربار شدم

نازِ کردارِ و تنِ نازک و نوشم که به نوش

سجده ها هم به دَرِ لطف، به تکرار شدم

بر لبی سرخ نشان، زردِ وجودم که برفت

لاله بشکفت به باغِ دل و گلزار شدم

تا پریشانِ سرِ زلف گشودش گرهی

چشم بگشودم و سر تا به سر از نار شدم

در خراباتِ وجود آمد و سر شد به شبی

چشم در چشمِ نگار آمد و بیدار شدم

شکرِ ایزد که به دامانِ جلالش برسی

شاد و تابان و دمان از دَم دلدار شدم


از: احمدرضا زارعی

سرابِ پیچِ تو از تاب در نمی آید

سرابِ پیچِ تو از تاب در نمی آید

امان که طالعِ نحسم بسر نمی آید

که آبِ مهرِ خود او بست، راهِ بِستاندن

به باغِ خفته ی عاشق ثمر نمی آید

به هر بهانه که سویش ز کویِ ما بندد

نیامد او به سلامی، دگر نمی آید

به خیره بر دَرِ لطفش بسوخت این چشمم

جمالِ روی نگارم به در نمی آید

به گفتن از خود و مستی ز کبرِ بی حاصل

عیارِ حلقه ی آهن چو زر نمی آید

کلامِ نورِ تو بر دل مگر نظر بندد

بجز شرابِ وصالت اثر نمی آید


از: احمدرضا زارعی


فایل اجرای شعر با گیتار توسط احمدرضا زارعی

شاد، خدا را! مَهَ م؛ مهرِ تو دادارِ دل

نقشی از اندامِ تو، قاب به دیوارِ دل

تا که نفس می کشم، عشق به دربارِ دل

نامِ تو بر در به سر، بَس که گرانمایه ای

گرمیِ خندانِ تو، مایه ی بازارِ دل

مست؛ غزل خوان؛ بیا؛ چرخ بزن، ساقیا

پرده فکن نازنین؛ نازِ تو افکارِ دل

دست؛ کمر؛ من؛ جنون؛ صورت و لب سرخِ خون

رنگ؛ عطش؛ گونِ گون؛ مدحِ تو گفتارِ دل

جوش، نفس هس به هس؛ نوش، که شهد است و بس

خسته شدی یارِ من؟ درد و طرَب کارِ دل

ناز؛ نیازی، ببین، رایحه ات انگبین

بر سَرَت از تاج، گل؛ چیند و هُشیارِ دل

ریز و درشت و عیان، یا که بگو در نهان

جز تو نبیند نشان، نامِ تو تیمارِ دل

هست سلامَت به من؛ یار سلامَت سَرَت

خار، تو را دشمنان؛ دستِ تو غمخوارِ دل

فاتحِ من مویِ تو؛ در دلِ من رویِ تو

خویِ تو، آن بویِ تو؛ سویِ تو بیمارِ دل

گشت جهان دورِ من، مرکز و معنا به تن

شاد، خدا را! مَهَ م؛ مهرِ تو دادارِ دل


از: احمدرضا زارعی


دکلمه ی شعر با صدای احمدرضا زارعی



بزن بر شیشه ی جانم تو سنگی

بزن بر شیشه ی جانم تو سنگی

بِزن در هر نفس هر ساز و چنگی

به رقصیدن تو وادارم بگردان

رهان این دل ز بی جانی، ز تنگی

گرفتارت که رفت و راهِ منزل

نداند، همچو قُمری، تو پلنگی

به دل یک عشق، یک همدل، یکی، تو

نگردد شوقِ گُل رنگی به رنگی

به پروازی تو، دِل زان لحظه ای کَن

بیافکن بر مَنَش مِهر و درنگی

جهانم بی تو بس تاریک باشد

به چشمی برشکن دیوارِ زنگی

خِتامم باش، ای آغازِ مستی

که شیرینی، فراوان شوخ و شنگی

 

از: احمدرضا زارعی