بلند ترینِ.
بیشترین لحظه رو میشه داشت، با بهترینِ کسی که در عمیق ترین نقطه ی قلبت جا داره. دوست داشتنی ترین شب میشه بود، با ساختنِ دوست داشتنی ترین لحظاتی که میشه ساخت.
شبی که واقعا زیباست، شبی که دلنشینه، شبی که روح بخشه، باصفاست، شبی که منتهای همه ی شب هاست.
شبی که به تو خواهمش تا بخشیدن
که خواهم تا به لبخند آیی و
به برقِ شادیِ چشمانت
به فراموشی اش خواهم سپرد، خواب را
تب و تابِ بی تو بدون را.
شبی که
یلداست...
از: احمدرضا زارعی
یلدای همه ی دوستان عزیزتر از جانم، مبارک
الف تا هرچه هست از حرف، گفتیم
بسی گلگونِ رویت را بجستیم
ز چشمانِ تو یک ناز و
به سازِ نازَت ای جانان، قلم رقصد
تو لب را می گشایی و بسی این دیده می بیند
بگو کین گفته هم بر دل نشیند...
از: احمدرضا زارعی
شنبه واسه تدریس رفتم مدرسه. امروز واسه تشییع جنازه رفتم بهشت زهرا.
دیروز، بر اثر سانحه ی تصادف یکی از دانش آموزان جونش رو از دست داد.
عمر، عجب می گذرد...
زآخرینِ دیدارِمان
تداعی ام می کند
لبخندی که بر لب داشتی.
تو
رختِ خود بر بسته و برخاستی
زین هیاهوی دنیوی
باشد تا به نشستن
در آغوشِ بهشت آیی و
ماندگار
در قلبهامان...
احمدرضا زارعی
به تاریخ بیست و هفتم آذر ماه نود و یک
چو بر زمینم آید
بارانِ عشق
خیس از احساس گردیم و
خیره به لبانت
چینِ دامانت
لبخندِ چشمانت.
زآسمانم بر آشفتن برخواهد خاست تا
قطره ای از بخشایشِ الطافت بر من آید.
ببار
ای باران
ببار...
از: احمدرضا زارعی
قسم
به قلم
چه روزگار به کامم آید و
چه چرخَدَم لیل و نهار فرسنگ ها دور از مُراد
پایدارا خواهد ایستاد
قامت
فریادم خواهد آمد
بلند
که
نخواهَدَم ایستاد از نگاریدنِ افکار
بر صفحه ی بی کرانِ بودن...
بر آسمان سوگند
چنان از آبی ات گویم تا
به خیره نشینی و نظاره گر باشی
توصیفِ بهشتیِ خود را
در کلامی جاوید...
بر تو
سلام و
بر ما
سلامتِ کلام...
از: احمدرضا زارعی
بسی تند و گهی تیز آیی و گویی و ره پویی
گهی هم خیره گردی و چه ها کز کارِ خود گویی
چه جویی اندر این برزن؟ بگو با من، که در دنیا
همین امروز تا فردا نفس بر تنگِ افتادن فِتد تا زاندرون شاید تواند تا برون خیزد.
برادر وار با کردار و نیک افکار و در خِیر اَر تو، ما گردی
ببین با ما کجا آیی، چِها جویی، چِها گردی...
از: احمدرضا زارعی
نفر اول نشسته داره یه متنی رو میخونه. نفر دوم میگه: "بها بها قلمی که توراست". یکی از اون حوالی رد میشده میگه: "یا عاشقی یا پاچه خوار!". نفر اولی برمیگرده میگه: "این متن چه ربطی به پاچه خواری داره؟! (بنده خدا فکر کرده بوده که نفر سومی داره راجبه متنش صحبت میکنه، نگو منظور تعریف نفر دومی بوده!!) نفر دومی میگه: "رهایش کن که خیرِگیست کرداری که نامفهوم باشد و گنگ". نفر سومیه دوباره میاد میگه: "نظر دادن جرمه؟! اگه جرمه که دستمال بیارین ببندین دهن ملتو که حرف نزنن!!". نفر اولی میگه: "میبخشین دوست محترم، داری میگی نظر دادن خودت، ولی نظرت راجب حرفاست و هیچ ربطی به متن که نداشت؟! ادبی، احترامی، بندی، بساطی، وضعی، اوضایی، چیزی داداشِ من!!". نفر سومی دیگه فکر کنم داغ میکنه، میگه: آقا شما چرا هی از هم تعریف میکنین!!! یخورده از هم نقد هم کنین!!!!!
جل الخالق از مردمانی که خدا خلق کرده! یعنی روز به روز به عظمتش بیشتر پی میبرم. خدایا، شکرت.
پ.ن: آقا درکِ من که نکشید، شما فهمیدی این نفر سومی چِش بود؟ بلاخره مردم بابت تعریف پاچه خوارن یا عاشقن یا جناب عالی داری از نوشته انتقاد میکنی؟!
(چاکر شما، احمدرضا)
آزاده، غنی، پُر که گشتیم
به پرواز خواهیم آمد
که سبک گشته دل ز سنگینیِ ابهام و
رها گشته ز بندِ خواب.
که خالی گشته دل
ز خیره ی چشمانی
نا آرام...
از: احمدرضا زارعی
به خشم میزد او تازیانه بر افکار و
به حَسَد می سوزانید آسمانِ خیالم را.
وزیدی و
بُردی تو تیره ی ابرِ بودنَش را ز خاطر و
ملطوف گرداندی آسمانم را.
زنده باد بودَنَت و
پاینده بادا بهاریِ نسیمَت بر زندگانیِ من
ای
دوست...
از: احمدرضا زارعی