چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

پرستیدن تو را باشد سزاوار

تو چرخاندی و چرخیدن گرفت این 

دو چشمان و جهان ما را، که در دین 

پرستیدن تو را باشد سزاوار 

مرا دریاب و هم در کارِ خود بین 

 

از: احمدرضا زارعی

ظهور کن

مرهم از دستانت ای دُردانه ی زیبای من 

رخت بر بست از من آن پنهان و این پیدای من 

اشکِ چشمی هست سویت جاری از سوی نیاز 

کُن ظهور ای خفته شیرین در دل، ای دنیای من 

 

از: احمدرضا زارعی

مرا کن غرق

سلامی سویت ای گُل گشت جاری 

که شاید تا دو دستم را فشاری 

مرا شیرین، تو لبخندی ببخشای 

مرا کن غرق، گو هستی و "آری" 

 

از: احمدرضا زارعی

عمرِ ما را گیر و هم آرام باش

سینه مینالد کجا درمانِ تو؟ 

آن کجا کو بود هم در جانِ تو؟ 

دست هایش را کجا گرمای توست؟ 

کو، که کیشت بود و هم سرمای توست؟ 

چشم می گردانم اَش تا یافتن 

می نبینم کس در اینجا، وایِ من 

دادِ دل را بس که بیداد است و نیست 

همرهی، زین دل چه فریاد است و نیست 

لحظه ای آرامِ جانت نازنین 

لحظه ای آرام کن، جانم حزین 

صبر را تا کِی، کجا، دنبال شُد؟ 

گفت: روزی، و بسی هم سال شُد  

عمر می خواند تو را تا بین و باش 

عمرِ ما را گیر و هم آرام باش 

 

از: احمدرضا زارعی