در آمَد از شَبِ هجران سپیده ی سحری
ز دیده ها، به وصالَش، روانِ شوقِ تری
مرامِ قامَتِ یارم، چو سروِ آزاد است
خوشا قدم بگذاری به دیده ام قَدَری
کَمَندِ موی تو بر چشمِ من بیُفتادست
فرشته ی تَنِ نازی، که شهدی و شکری
نگاهِ فَهمِ تو آنسویِ ماورای من است
دل از قفس که پریدست و از تو بال و پری
به نامِ مهر و محبت دلی به قربانت
بهارِ مهرِ تو پنهان نباشد از نظری
از: احمدرضا زارعی
نمیدانم چه گویم از تو یارا
ز سیرَت یا که روی تو نگارا
درخشان خاطِرَت هر روز و هر شب
خراباتِ دلَم با توست دارا
خوشا روزی که دیدارَت توانم
پذیری لحظه ای آیا تو مارا؟
که عشقِ دل نهان بود و برون شد
همه عالم بدانند آشکارا
ببوسم دست و پایَت را عزیزم
که گل در گل شکوفا شد، بهارا
از: احمدرضا زارعی
باران ز تو، ای ابرِ بهاری، به وجودم
در سایه ی امیدِ تو آواز سرودم
خاکِ من و، گِل با تو، که خشکید و، در آخر
نقشی ز جمالِ تو شد این بود و نبودم
از: احمدرضا زارعی
باز از سَرِ تقصیر، شرار از زبان پرید
باز از دلِ معصومِ تو آرامِ جان پرید
دردا که تو اشکی و کویریست "بودنم"
شوق از در و دیوارِ زمین و زمان پرید
باشد که به "نابود" رسم از درونِ خود
کین دردم و رنگ از دلِ آن آسمان پرید
احساسِ تو پژمُرد و نفس از سخن برفت
تا رفت درونم به برون، از نهان پرید
وجدان که کوفت سنگ به سر از فراقِ تو
باز از سَرِ تقصیر، شرار از زبان پرید
از: احمدرضا زارعی
بازیِ چشمِ تو و ماتِ نگاهِ من و؛ آه!
دستِ من رو شده! شاید که دِلَت بود پناه
باختم در پَسِ ترسی که به دل می راندم
آشکار آمد و خواندی تو ز معنایِ نگاه
زد فالی و
هر آنچه در امیدم بود
راهی دیار عشق و عاشقی گردید.
آرزوهایم،
قصه ی هزار و یک شب شده است.
زبانم،
وصفِ جمالِ یار را دارد، و امیدی که
یک روز
نشانی آرزوهایم را
یابم.
ای عشق...
از: احمدرضا زارعی
سر انگشتِ من و چشمِ شقایش، ای تار
بـزن ســوزِ دل از بــنــدِ دقــایـق، ای تـار
کـه دنــیــای من از چـشـمِ نـگارم پُر شد
دو گـوش از سخنان بند و به عایق، ای تار
ســوالــی و جــوابــی و بـمـاندم، در غـم
پــریــشــانــی و سَــر در دورانــی، مـاتـم
تــو فــریــاد بــرآور! کــه زبــان از کف رفت
بــه فــکــرِ کــلــمــاتــی که گذارَد، مـرهـم
از: احمدرضا زارعی