چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...
چو از دل بر آید نشیند به دل

چو از دل بر آید نشیند به دل

دل نوشته های من...

دیدی تا حالا؟

شنیده بودم که میگفتن: دروغ نگو، چون مجبوری باز با یه دروغ دیگه، دروغ قبلیتو بپوشونی و بعدشم یه دروغ جدید لازمه  که دروغ دومی رو ماست مالی کنی و به همین شکل سر تا پای زندگیت میشه پر از دروغای جورواجور!!

فکرشم نمی کردم که این سلسله مراتب دروغگویی میتونه تا سالیان سال بشه حرفه و شغل!! اونم بصورت ناخودآگاه!!! 


خداوندا، دستم به دامنت، اگه خواستم دروغی بگم که این سریال دنباله دار شروع شه، همونجا جلومو بگیر!!!



روز عشق

ما چه لبریزیم و یار اندر کنار

عشق جاوید است و سر تا پا به نار

می بسی سوزد تن از چشمانِ او

جملگی مُردیم از خندانِ او

چرخشی شیرین تر از هفت آسمان

می بچرخد یار چون رنگین کمان

گِردِ ما گشتست بوی دامنش

مستش از جانیم و از پیراهنش

ای که زیبایی و مینایی و ناز

دست گیرم باش ای راز و نیاز

روزی از روی چو ماهت نازنین

یک نظر بر ما بیانداز، و همین


از: احمدرضا زارعی

همواره در یاد تو باشم

گَرَت شد ره جدا از ما و زین سوی

گَرَت از یاد رفت آن حرف و این خوی

بدان همواره در یاد تو باشم

اگر روزی گذارت گشت از این کوی


از: احمدرضا زارعی


بی نصیبیم

دوستی گفت: بگذر

گفتمش:


گذشتیم و رهی هم رفت و دیدیم

سرابی و به صحراها رسیدیم

نگارین یار دور از دست و ما نیز

ز دنیایش بسی هم بی نصیبیم


از: احمدرضا زارعی


یک جمله بر باد

با تو بودن را چه فریاد است و نیست

همنوایی، این چه بیداد است و نیست

در تو یک اندیشه زین دنیای من

عمرِ ما یک جمله بر باد است و نیست


از: احمدرضا زارعی

خیلی شلوغه!

کلمات سنگینن، حرف از خود خواهیه، حرف از ندیدنِ طرف مقابل و بد خواهیه!! 

نگاه ها سنگینن، یا به آینده ای تار چشم دوختن، یا به اکنونی که همراهشون اگه باشی خار شدن نصیبت میشه!!

خیلی شلوغه! خیلی!! کاش می شد یه جای دیگه باشم...


یه فضای باز، چمن، نسیم خنک...


از: احمدرضا زارعی

شُمارش اوفتاد اندر نفس نیز

دو دستانِ تو در دستانم آمد

ز خندانِ تو جان در جانم آمد

شُمارش اوفتاد اندر نفس نیز

چو بر چشمانت این چشمانم آمد


چه لبریزیم و از بوی تو یارا

چه مستیم از خمِ موی تو یارا

قدح پُر ساز، لبریز از لبانت

که بربستیم و ره سوی تو یارا


از: احمدرضا زارعی